گر نبودي در جهان امکان گفت

شاعر : عطار

کي توانستي گل معني شکفتگر نبودي در جهان امکان گفت
بس که گفت و بس گل معني که رفتجان ما را تا به حق شد چشم باز
يک نفس ننشست و يک ساعت نخفتبي قراري پيشه کرد و روز و شب
بر سر آورد و به خون دل بسفتبس گهر کز قعر درياي ضمير
بهتر از ما راهبر نتوان گرفتپاک‌رو داند که در اسرار عشق
وآنچه ما گفتيم در عالم که گفتآنچه ما ديديم در عالم که ديد
زانکه راز گفت نيست از ما نهفتآنچه بعد از ما بگويند آن ماست
لاجرم خود را نمي‌يابيم جفتتربيت ما را ز جان مصطفاست
گردنان را زير بار توست سفتتا تويي عطار زير بار عشق
عقل را نظم تو مي‌آيد شگفتصورت جان است شعرت لاجرم